انتظار....
سلام بهونه ی قشنگم
امشب بدجور دلم گرفته عمه جون بهتره بگم خیلی خیلی انتظار و تحمل لحظه های اخر واسم سخته نمیدونم وقتی من این حس رو دارم مامان گلت چه حسی داره اما من دیگه تیک تیک ساعتم میشمارم....
برات خیلی حرف ها دارم فرشته ی قشنگم ...خودمو هزار بار توی لحظه ی در آغوش گرفتنت تصور کردم لحظه ای که تورو میبینم....تمام لحظه هایی که توی دل مامان قشنگت بودی رو نوشتم واست روزی هزار بار بوسیدمت میدونم همش رو حس کردی و فهمیدی اما وقتی بزرگ شدی و اینارو خوندی مطمئنا هیچ کدوم از اون لحظه هارو به یاد نداری دقایقی از نیمه شب 17 مهر گذشته میدونی یعنی چه روزی؟؟!!؟یه روز قبل از اومدن تو ...
بازم میام و برات یه دنیا حرف میزنم ...
دوستت دارم عزیزم
دوستت دارم فرشته ی قشنگم
عمه می نا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی